آسمان آبی

فریاد من از غم عشق نیست...

 و چه سرنوشت دردناکیست
قلبی خالی
تپشی بی هدف
چه بی ستاره آسمانیست
غرق در تنهایی مینویسد پایان
و چه خونبار پایانیست!!!

نوشته شده در پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:تنهایی,قصه,آسمون آبی,عشق آبی,ساعت 19:12 توسط محسن| |

 و عجب دنیایی دارند...

ساعتی خنده...

ساعتی گریه...

ساعتی خیره به دور دست....

گاهی صحبت با گل یاسی.

گاهی نشستن پای صحبت محبوبه...

گاهی شمردن تپش قلب زمین...

گاهی در شوق پرواز..

چه عجیب دنیایی دارند..

دیوانگان!!!!



Power By: LoxBlog.Com